علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

محبت از نوع پدری

دیروز رفته بودیم خرید، مامانم اینا هم کار داشتن و نمیشد پسری رو بذرام پیششون بنابراین قرار شد گرچه سخت بود اما اون رو هم با خودمون ببریم، به خاطر نبودن جای پارک مناسب و شلوغی پنجشنبه ها و مضافا علاقه ی همسرم به ترجیحا با ماشین خودمون بیرون نرفتن با تاکسی رفتیم، تو تاکسی پسرمون بدجور به خانومی که کنار دستم نشسته بود نگاه میکرد، منم برا اون خانوم توضیح دادم که علت زل زدنش تلاش برای شناسایی و آشنا شدنه و برا همین  از  اونطور نگاه کردنش ناراحت نشه، خلاصه آخرش باهاش دوست شد، بگذریم برا اولین بار بود که حس کردم از این به بعد باید سایه ی سنگین حوصله ی سر رفته ی پسری رو هم علاوه بر باباش در خربدهام تحمل کنم، الته بگم همسرم معمولا...
31 خرداد 1392

خرداد، ماه ِ ... (2)

سلام دوستان عزیز من همینجا از همین تریبون اعلام میکنم که نظرم درباره ی ماه ِ خرداد نسبت به قبل و اون چیزی که بر اساسش این پست رو نوشتم کلی تغییر کرده. اول از همه شاید به این خاطر باشه که امسال حضور پسرمون در کنارمون به همه ی ابعاد زندگیمون رنگ و بویی متفاوت بخشیده به خصوص که این اواخر داره به شیرینیهاش روز به روز افزوده میشه و به علاوه در شرف ایستادن و راه رفتن هم هست اما خرداد ِ 92 به طور خاص سه تا ویژگی برای ما داشت، که دو تاش رو با همه ی شما هموطنانم شریکم و یکیش مخصوص من و خونوادمه: بیست و چهار  خردداد ماه که روز انتخابات بود و حماسه آفرینی ِ ایرانیان(با ابن که زیاد سیاسی نیستم اما انتخاباتی  مثال زدنی بود)   ...
29 خرداد 1392

برداشت آزاد از ای کیو سان

کارتون ای کیو سان رو که یادتونه؟ نمیدونم اون قسمتی رو که میخوام ازش حرف بزنم به یاد دارین یا نه، آخه خودمم درست و حسابی یادم نیست اما مهم اینه که یه مفهومی ازش تو ذهنم دارم که خمیر مایه ی  این پسته. تا جاییکه یادمه ای کیو سان در کنار مادرش زندگی نمیکرد، انگار تو محیطی نه شبیه مدرسه که خونه ای برای آموزش دیدن از یه استاد و در کنار سایر هم سن و سالاش زندگی میکرد. تو یه قسمت، یه خاطره از بچگیش مرور شد، ای کیو سان با مامانش راه میرفتن، کوچیک بود و نوپا، نمیدونم چند ساله ؟! اما یادمه وقتی افتاد زمین و شروع کرد به گریه کردن مامانش زیاد تحویلش نگرفت و ازش خواست بلند شه و به راهش ادامه بده، ای کیو سان گریه میکرد و  انگار میخواست که مام...
28 خرداد 1392

9 تا 10 ماهگی پسرک + ایستادن برای اولین بار

پسرکم از 28 اردیبهشت یاد گرفتی که گاهی اوقات ذوق کنی، اولین بار که ذوق کردی وقتی بود که میخواستی به تبلت بابایی دست بزنی و ما نمیذاشتیم، بعدش با هربار تماس دستت با اون صورتتو کلی کج و کوله کردی و دهانتو تا جاییکه میشد باز، ما هم ناخواسته گفتیم چه ذوقی کرد! این شد که کلمه ی ذوق موند رو این حالتت و هر کی میبینه که ما میگیم ذوق کن تعجب میکنه از واژه ا یکه برات استفاده کردیم، از ذوق کردنت هممون خندمون میگرفت و هی بهت میگفتیم تا برامون تکرار کنی اما به پیشنهاد بابا جون(پدر خودم) قرار شد بهت نگیم تا ازسرت بیفته  چون بهت فشار میمود و ممکن بود عضلات صورتت آسیب ببینه و زیادی منقبض بشه. از روزهای آخر اردیبهشت یاد گرفتی که وقتی ایستادی بدن خودت...
27 خرداد 1392

تاب تاب عباسی

توجه  توجه پست ِ " 9 تا 10 ماهگی پسرک"  دو تا پست قبله و جدید گذاشتمش، اگه دوست داشتین بخونینش     تاب تاب عباسی خدا منو نندازی    یا   (تاب تاب تاب بازی     چه کیفی داره بازی) میخوام پناهم باشی، تا آخر این بازی   خدای دلتنگیام، خدای مهربونم تو حرفامو میشنوی، بدکردم و میدونم   میدونم از تو دورم، صدای سوت و  کورم من گم شدم تو راه ِ خوب و بدِ عبورم   منو ببخش که گاهی شک کردم و شکستم یادم میره توهستی، من که پر ِنیازم   تو دستامو میگیری، هنوز دلم روشنه هنوز نبض ترانم به خاطرت میزنه   هنوز هوامو داری، به داد من میرسی قش...
26 خرداد 1392

سفر به اصفهان

سلام دوستان گلم به امید خدا فردا عازم اصفهان هستیم. زیاد خوشبین نیستم که وقتی برای گردش و تفریح باقی بماند، بیشتر قصدمون دیدار خونواده ی همسرمه، اما امیدوارم برسیم یه گشتی هم اطراف سی و سه پل و زاینده رود دوباره زنده شده بزنیم. به هر حال شاید سه چهار روزی نتونم بیام اینجا و مطلب بذارم، مراقب خودتون باشین.   راستی به نی نی وبلاگ سپردم فردا براتون پست جدید بذاره، پس در غیابمون به اینجا  یه سری بزنین       ...
22 خرداد 1392

سوم شعبان

میلاد امام حسین (ع)، امام سجاد(ع) و حضرت ابالفضل بر شما فرخنده باد. ما یک پیاله ایم که لبریز باده ایم این یک پیاله را به ملک هم نداده ایم با هر سلام صبح به ارباب بی کفن انگار روبه روی حرم ایستاده ایم با نوکری خانه  ی  ارباب با وفا احساس میکنیم که ارباب زاده ایم شکر خدا که نان شب ما "حسین" شد ممنون لطف مادر این خانواده ایم داریم با "حسین حسین" پیر میشویم خوشحال از این جوانی از دست داده ایم       ...
21 خرداد 1392

مروارید 6 ام

دیروز متوجه دراومدن دندون ششم پسرک، پیشین جانبی، سمت راست شدیم. البته فعلا فقط در حد یک سپیدیه و مونده تا بشه اسمشو دندون گذاشت.
21 خرداد 1392